تو یک دشت قشنگ
جنگلی پر از شیر و پلنگ
جنگل پر از صلح و صفا
هدیه ای از سوی خدا
شاخه ها همه سبز بودن
ریشه ها مثل نبض بودن
اما یه روز درختا دیدن
چند تا آدم اونا رو می بریدن
یکی می گفت چه پولی در میاد عالیه
برای ساخت خونه و وسایلش کافیه
اما خبر نداشت چی میشه
وقتی چشم اسمون از این بال خیس می شه
یهو یه روز اسمون داد زد و خواست بباره
وقتی از اون باال می دید زمین هیچی درخت نداره
بارید و بارید روی زمین هی چکید
اون مرد حاال خونشو توی سیالب می دید
زمین بی درخت بیمار
بدون ریشه بود و تب دار
زمین حاال دیگه قدرت جذبی نداشت
اخه تبر دستی برا دوستی نذاشت
هر کسی باید اینو بدونه نسازه خونشو تو مسیر رود خونه
اون همه اب حاال شده یه سیالب
از تو مسیر رود خونه رفت بسوی اون خونه
کلبه چوبی مرد حاال شده رو اب شناور
مرد تبر به دست بدجنس ،شده بی یار و یاور
حاال داد می زنه وای پسرکم کجاست
حقیقتا این قهر جنگ ِل یا بالست
یه وقت دستِ یه درخت مهربون
اومد و شد قایقی برای نجاتشون
عاقبت کار بد پدر باعث فکری شد برا اون پسر
پسر تصمیم گرفت جبران کنه جنگ ُل از نو احیا کنه
عشق طبیعتو تو قلبش گذاشت
نهال دوستی با جنگل رو با دستش می کاشت
اون حاال مردی جوون شده
همیار طبیعت سبزمون شده
دیگه تموم زندگیش نشسته بود اون به کمین
نذاره هیچ کسی نابود کنه منابع طبیعی زمین


